ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

سارينا هديه خوب خدا

شیطنتهای شیرین

چند روزی هست که بابایی به خاطر کار جدیدش رفته بندر عباس . من و سارینا هم حسابی دلمون واسه بابایی تنگ شده . این روزا تا ساعت 4 بعد از ظهر خونه مامان جوون هستیم بعد هم میریم خونه اخه سارینا عادت داره خونه خودمون خیلی راحت میخوابه . چند روز پیش یه لحظه ازت غافل شدم اومدم دیدم توی آشپزخونه هستی سرتو کردی توی ماشین لباسشویی ببین عکستو ( البته اینو هم بگم ماشین لباسشویی رو تا وقتی که نخوایم استفاده کنیم توی برق نمیزنیم ): بعد صدات کردم گفتم سارینا مامانی چیکار میکنی . سرتو عین گربه آوردی بیرون خندیدی ببین عکستو : خوب امروز میخوام در مورد کارهایی که سارینا تو این مدت که نبودم انجام داده بنویسم . 8 ماهت که تمام شد خیلی راحت 4 دست و پا ...
30 بهمن 1390

گالری عکس سارینا

سلام به همه خاله های مهربون و پسر خاله ها و دختر خاله های عزیزم امروز مامانیم میخواد یه عالمه عکس خوشگل از من بذاره توی سایتم . عکسایی که توی این مدتی که مامانیم نتونسته بود بیاد اینجا از من گرفته . ببنید چقدر بزرگ شدم ماشالله خانومی شدم واسه خودم  ( ولی بین خودمون بمونه ها خیلی شیطونم ) خاله جونم بقیه عکسامو میتونی در ادامه مطلب ببینی ...
20 بهمن 1390

رفتارهاي زيبا

الهي دورت بگردم ماماني . ساريناي خوشگلمممممم دلم واست شده يه ذره . امروز تو اداره سرم خيلي شلوغ بود دير اومدم واست مطلب بذارم جيگرم خوب امروز ميخوام يه سري از رفتارهاي خوشگلتو بنويسم عزيز دل ماماني دخمل گلم جديدا دست زدنو ياد گرفته تا ميگيم دست دستي تو شروع به دست زدن ميكني يه مدته خيلي خوب ميشينه ( ماماني صاف صاف ميشيني دايي مهدي خيلي ذوقتو ميكنه ) اولين كلمه اي كه گفتي م ووو به بود ( اسم خاله محبوبه ) ولي الان بابا مامان دد ميگي خيلي ماهرانه ميچرخي و هر جا كه بخواي بري با چرخ زدن ميري وقتي دستتو ميگيريم به جاي جلو آمدن عقب عقبي ميري موقع خوابیدن دستتو میذاری روی چشمات تا نور چشمتو اذیت نکنه بعد میخوابی مثل عکس زیر (خوشگل ما...
17 بهمن 1390

رفتارهاي زيبا ( قسمت 2 )

عزيز دل ماماني جديدا چهار دست و پا ميشي ولي هنوز نمي توني جلو بري . خيلي به خودت فشار مياري كه حركت كني ولي وقتي ميبيني نميشه دوباره رو زمين ميخوابي و شروع ميكني به چرخ زدن . دخمل گلم انشالله مامان راه رفتنتو ببينم ( البته يه كوچولو حركت ميكني ولي عقب عقبي ميري ) يه كار شيرين كه خيلي وقته انجام ميدي اينه كه توي خواب واسه اينكه بفهمي كنارت خوابيدم يا نه دستاي نازت رو مياري و صورتم رو پيدا ميكني بعد دنبال لبهام ميگردي وقتي لبهامو پيدا كردي انگشت خوشگلتو محكم فشار ميدي روي لبهام منم بايد دست خوشگلتو ببوسم اينطوري ميفهمي كنارت خوابيدم و بعد از چند دقيقه دستتو بر ميداري . فدات شم خيلي خيلي خيلي... دوستت دارممممممم ...
17 بهمن 1390

فرشته ماه من

سلام گلكم . امروز يه روز خوب ديگه از زندگي با تو رو شروع كردم . امروز هم بابايي صبح زود رفت گچساران واسه ديدن يه پروژه و من خودم بردمت خونه مامان جون . البته دوست بابايي كه اسمش عمو حسين هست مياد دنبالمون ( بابايي بهش مي گه عمو آمپولي ) خاله محبوبه اومد جلوت و تو رو بغل كرد و با خودش برد . اينقدر عجله كرده بودم كه شيشه شيرتو خونه خودمون جا گذاشتم و مجبور شدم يه بار ديگه برم و از خونه بيارم . انشالله كه امروز شيرتو خوب بخوري و دخمل گلم از ديروز حالش بهتر شده باشه . منتظر ميمونم تا مامان جون زنگ بزنه و بگه كه دخملم غذاهاشو خوب مي خوره . ديروز مامان جون براي اولين بار واست پوره سيب زميني درست كرده بود و انگار تو دوست داشتي و خوردي . ديشب هم م...
17 بهمن 1390

كوچولوي شيطون

سلام عشق ماماني . ديروز نتونستم بيام واست حرف بزنم دخملم . آخه گاهي اوقات ماماني كارش زياد ميشه . امروز صبح كه داشتم مي آمدم بيدار شدي . جديدا سحر خيز شدي ماماني . بابايي آمده بود پيشت دراز كشيده بود . راستي باباييت خيلي دوست داره ها . بابايي تو رو عشقي صدا ميزنه من تو رو سارگلي صدا مي زنم . بابايي هميشه ميگه خدايا چه عشقي به ما دادي . ديشب با مامان جوون رفتيم فروشگاه خريد كنيم تو خسته شده بودي خيلي نا آرومي كردي توي كالسكه بودي مي گفتي بايد بغلم كني . همه ذوقت مي كردن آخه بلند بلند ميگفتي ماما ماما . الان 3 روزه كه ماما گفتن رو شروع كردي . اولين كلمه اي كه گفتي محبوبه بود آخه خاله محبوبه رو خيلي دوست داري . خيلي جالب گفتي م ووو به طوري كه...
17 بهمن 1390

كار روي وبلاگ

سلام عزیز دل مامان . امروز اومدم یه خورده وبلاگ دخترمو خوشگل کردم . حسابی خوشگل شده مامانی . دفتر خاطرات خوبی شده . ولی هنوزم کار داره ها حسابی می خوام خونتو مرتب کنم جیگر مامانی . هوارتااااااااااااااااااا دوستتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممم   عكس 6 ماهگي ...
17 بهمن 1390

گلي خانوم ماماني

سلام عروسك مامان . ببخش خيلي وقته نتونستم بيام واسه دخمل گلم حرف بزنم . واسه تلافي يه عكس خوشگل كه جديدا گرفيتي رو مي ذارم تا بعد ببيني و ذوق كني . گلي خيلي زرنگيا توي عكس يه قيافه مظلوم به خودت ميگيري كه هر كي ببينه ميگه چه دختر آروم و ساكتي فدات شم جيگر مامان اينم يه عكس ايستاده ( البته هنوز نميتوني بايستيا ولي توي اين عكس خوب خودتو كنترل كردي ) :  قربون چشماي نازت ماماني . توي اين عكسا 7 ماه و نيمه بودي عزيزم راستي هفته گذشته با  بابايي رفتيم رستوران ( شاطر عباس - چمران ) . ميز و صندليها رو توي فضاي آزاد چيده بودن هوا خيلي خوب بود تو هم اينقدر كيف مي كردي واسه خودت . با دستاي خوشگلت محكم ميزدي روي ميز تا صدا بده...
17 بهمن 1390

عروسك ناز من

سلام طلا خانوم . دخمل من چطوره ؟ آهان اينو من بايد بگم . دخمل گلم خدا رو شكر توپ توپ خوب خوب . الان پيش مامان جونشه تا اين ساعت هم بهش زنگ نزدم آخه شايد خواب باشه يه وقت با صداي زنگ تلفن بيدار بشه . الان 8 ماهت تمام شده دخملي خيلي دختر خوبي شدي جيگر جونم . ماشالله خيلي عاقل شدي همه چي مي فهمي . وقتي ميگم سارينا مامان 1 . . 2 . . 3  . . هوراااااااااا  ميخندي و تند تند دست ميزني . خنده هات كه ديوونه كننده شده الهي قربونت برم . بابايي از دور قلقلكت ميكنه تو هم حسابي از حنده ريسه ميري . راستي بابايي هر وقت مياد خونه بهت ميگه سلامممممم گل دختر تاج سر . احساس مي كنم از قبل اينكه بابا بيا تو خيلي خوب احساسش ميكني آخه تا كليد ميندازه روي د...
17 بهمن 1390

خانوم كوچولو

سلام دخمل جوونم . خيلي كم كم ميام ماماني بايد ببخشي . آخه سرم گاهي اوقات شلوغ ميشه وقت نمي كنم بيام واسه گلي خانومم حرف بزنم . خونه هم كه ميرم فقط سرگرم تو ميشم و به كارات ميرسم . ماماني اين روزا واقعا خوشمزه شديييييييييييي  . هر روز نسبت به روز قبل يه عالمه فرق مي كني . من و بابايي خيلي عاشقتيمممممممممممم . زندگيمونو متحول كردي يه روح تازه بهش بخشيدي . الان يه مدته خيلي راحت 4 دست و پا راه ميري ديگه نميشه جلوتو گرفت به همه جا سر ميزني و همه چيزو به هم ميريزي . خيلي سعي ميكني از جاهاي بلند هم بالا بري . مثلا اون روز خونه مامان جوون من داخل اشپزخونه بودم تو هم مي خواستي بياي . سطح آشپزخونه حدود 15 سانتي متر بلند تره تو اينقدر تلاش كر...
17 بهمن 1390